4/29/2006

و دختری به نام "میم".....قسمت آخر




فروغ فرخزاد شاعر بزرگیست.....او در هشتم دی ماه سال 1313 در تهران دنیا آمد ... از او مجموعه اشعار زیادی با نام های : اسیر، دیوار، عصیان، تولدی دیگر وغیره و نیز آثار هنری بسیاری همچون فیلم معروف "خانه سیاه است" باقی مانده است...او در سال 1345 در یک حادثه رانندگی جان باخت....
فروغ فرخزاد انسان بزرگیست....همه این را می دانند و همه برای او احترام قائل هستند .....برای او کتاب ها می نویسند و برای او فیلم ها می سا زند .....انسان های بزرگی در باره او حرف های قشنگی می زنند....با اطرافیان او مصاحبه می کنند...با خانواده او .....و آنها با خنده می گویند که او چقدر خیره، خودسر، یاغی و دیوانه بوده است.....از سبکسری های او می گویند... از گستاخی ها و یک دندگی هایش ...از زندگی نا- آرامش.....از عاشق شدن شانزده سالگیش و این که اینقدر پایش را توی یک کفش کرد تا بتواند با مرد مورد علاقه اش ازدواج کند.....از اینکه نهایتا ازدواجش ناموفق از آب درآمد و مجبور شد از تنها فرزندش هم جدا شود.....از اینکه خیلی سختی کشید و نهایتا کار خودش را کرد...همان جوری زندگی کرد که می خواست و همان جوری که براستی "بود"....."فروغ"...
مادرش را نشان می دهند که قربان صدقه اش می رود، گریه می کند و از خاطرات کودکی فروغ و یاغیگری هایش می گوید، می خندد و تحسینش می کند و این همان مادری است که فروغ در نامه هایش به شوهرش تعریف میکند که چقدر او را توهین و تحقیر کرده و چقدر او را به خاطر همین خودسری ها کتک زده است....
فیلم فروغ را می بینیم....زندگیش را میشنویم...غصه می خوریم......اما خوشمان می آید ازین آدمی که عادی نبود......بر طبق قوانین جامعه اش رفتار نمی کرد چون به آنها اعتقاد نداشت....و همیشه همان رفتاری را کرد که درست می دانست.....به یکدندگی هایش می خندیم و حتی غلغلکمان هم می آید از اینکه یک دختر در جامعه 70 سال پیش، این همه از خودش گستاخی نشان داده است ... میشنویم که همواره در برابر تمام توهین ها وتحقیر ها ایستادگی کرد و ته دلمان حسادت هم می کنیم به این همه شجاعت، به این همه آزادی!....به این همه مقاومت در برابر عدم تایید دیگران و "تحقیر"..."توهین"...."تحقیر".... و شاید حتی در دلمان نفرین می فرستیم به آن انسان های نفهمی که فروغ را درک نکرده اند و سعی کرده اند که این انسان بزرگ را در قفس های تنگ ذهن خودشان محبوس کنند.....
و همه خوب می دانیم که فروغ اگر فروغ است و اگر حالا همه ازو به بزرگی یاد میکنند دقیقا به این خاطر است که او "خودش" بود......برای اینکه او که هرگز مانند الف - شین نبود....و برای گرفتن "حق خود بودن" ازین جهان ظالم براستی جنگید.....و آنچه که از او در جهان به یادگار باقیست به این خاطر است که او از قالب جبر زمان خود بیرون جست و حقیقت منحصر به فرد انسانی خود را دریافت و خود را زندگی کرد .....واز ته دل او را تحسین میکنیم....
و بعد از آنکه فیلم تمام می شود دوباره به جهان واقعی باز می گردیم، به زندگی تکراری خودمان ودوباره به محض دیدن کوچکترین تخطی از عرف و حرکت غیر عادی و غیر متعارفی، یکدیگر را تحقیر می کنیم.....پشت سر هم حرف می زنیم به محض دیدن کوچکترین عدم شباهتی ، کوچکترین رفتار جدید یا عجیبی،همدیگر را مسخره می کنیم، توهین می کنیم و تا آنجا که توان داریم با حرف و نصیحت و فحش و کتک سعی می کنیم تا همدیگر را به خط عادی زندگی و روال مشخص و از پیش تعیین شده و بدور از خلاقیت این جهان باز گردانیم.....
و براستی اکنون چه کسی پاسخگوی تمام سالهای کتک خوردن و تحقیرشدن و تخریب روح و روان شاعره بزرگ میهن ماست......؟؟؟.....و آیا اگر فروغ ، فروغ نمیشد آیا شجاعت ها وجنگیدن هایش در زمان خودش قابل احترام بود؟
واقعا چگونه است که ما تا این اندازه به تفاوتهای یکدیگر احترام نمی گذاریم؟..... یک دیگر را در قالب های بیهوده فشار میدهیم و حال اینکه به درستی میدانیم تنها راه بروز درخشنده ترین نقاط وجود آدمی و تبلور ویژگیهای منحصر به فرد او این است که از قالب خارج شود و "خود" را زندگی کند....و میدانیم که هرجا همه همشکل و همانند هم می شویم درست همان جایی ست که خودمان نیستیم و نقش بازی می کنیم و تایید می خواهیم زیرا که وجود منحصر به فرد یکایک ما آن نیست که در هنجارهای قفل زده ذوب شده است.......ما در وجودمان به اندازه نقوش سرانگشتان و صورت هامان با یکدیگر متفاوتیم و تا زمانیکه که تفاوت هایمان را به رسمیت نشناسیم قادر به همراهی وحمایت یکدیگر نیستیم.......

آدم ها!....آی آدم های مهربان! میشود بگذارید کمی بیشتر تجربه کنیم؟.............آری می دانم دردسر هم خیلی دارد........اما لااقل او را که می خواهد نترسد – میم ها را می گویم - بیشتر ازین نترسانیم..می شود آیا دردسری تازه برای او نباشیم و وجود بی نظیر و ناهمانندش را ازو نگیریم؟.......به قیمت از دست دادن "خود واقعیش" آن خوشبختی را که خودمان می پسندیم به او تحمیل نکنیم؟......انسان ها را با لگد به بهشت نفرستیم؟.....باور کنید آری!.............حتی همان خودی که شاید گاهی از نظر ما " احمق"........" نا به هنجار"......" نادرست" و نیازمند "اصلاح" است؟......
کمی شک کنیم، شاید ما خودمان نیازمند اصلاح باشیم........اصلا شاید او آن خوشبختی اتو کشیده تکراری را نخواهد .....شاید نخواهد مانند ما باشد..........شاید خوشبختی های تعریف شده ما خوشبختی اش نباشد....
و آیا اصلا یادمان می رود که تحول فرهنگ و رشد آن همیشه به خاطر حضور انسان هایی یاغی و متفاوت از زمان خود بوده است؟......انسان هایی که همیشه به خاطر همین تفاوت ها مورد تحقیر و توهین اطرافیان بوده اند و زجرهای بسیاری کشیده اند؟....زجر های بسیاری از سوی انسان هایی که در بسیاری از موارد در ذهنیات خود با هدف هایی کاملا شرافتمندانه سد راه یکدیگر شده اند و هدفی جز دفاع از آنچه درست و نیک می پنداشتند نداشته اند......کمی شک کنیم شاید آن چه می اندیشیم و به آن ایمان داریم خطا باشد.....شاید سد راه رشد فروغ ها شده باشیم و خودمان ندانیم.....شاید ما جزو همان انسان هایی باشیم که بعد ها در تاریخ به بدی از آنان یاد می شود.....مانند همان هایی که بی آنکه بدانند در تاریخ چه میکنند گالیله ها را از بین بردند، فروغ ها را بیچاره کردند و سقراط ها را جام شوکران خوراندند....

6 Comments:

Anonymous Anonymous said...

خيلي بيشتر از اون كه فكر كني آدمهايي بودند و هستند و خواهند بود كه اون كه ميخوان باشند رو با اوني كه بايد به خاطر ... باشند قاطي كردن كاشكي چاره اي بود چيزي جز سكوت و س ك و ت از اين چاره حالم بهم مي خوره ولي خودم يكي از مبتلايانشم!!!!

14:03  
Anonymous Anonymous said...

man ba ghooroore faravan eddea mikonam ke aghlab havasam hast ke havaye khasthaye digaran ro dashte basham va hatta ba negahe aloode be ghezavatam oona ro monsaref nakonam. to khodetam az ma-dood kasaii hasti ke in karo mikoni. man ke kheyli ziad negaranam be khatere entekhabam tard besham, pishe to aslan hamchin ehsasi nadaram:)

11:11  
Anonymous Anonymous said...

بهاااااار...می دونی چیه؟ نه،ولش کن ، حرفم نمیاد

08:08  
Anonymous Anonymous said...

به مانیا:
مگه مرض داری دختر؟.....خوب حرفت نمیاد اصلا از اول نگو

09:33  
Anonymous Anonymous said...

آفتاب آيينه ماست اگر بگذارند
صبح پشت در فرداست اگر بگذارند
خشکسالي به سر آمد نفس تازه خوش است
وقت نوشيدن درياست اگر بگذارند
همزباني گره از مشکل ما نگشايد
همدلي حل معماست اگر بگذارند
تابه کي داغ سکوت لب مردم باقي است؟
فصل جوشيدن غوغاست اگر بگذارند
خسته ام، خسته ز اوضاع ملال آور شهر
فرصت دامن صحراست اگر بگذارند
بي تکلف به شما شعر سرودم مردم
حرف ما، حرف دل ماست اگر بگذارند
مي کشم ديده بخاک قدم همت شان
اهل قدرت، قدم راست اگر بگذارند
گرچه تنگ است فضا،خون قلم درجوش است
ما نگفتيم هويداست اگر بگذارند
عشق آزادهء من ، باز نما پنجره را
ديدن روي تو زيباست اگر بگذارند
بعد آن غربت تلخي که تحمل کرديم
جادهء گمشده پيداست اگر بگذارند
چهره بگشاي تو اي شاهد آزادي و عشق
ديده مشتاق تماشاست اگر بگذارند
زادهء شهر سيه موي و جلالي هستيم
عاشقي باب دل ماست اگر بگذارند

شاعري از افغانستان

13:22  
Anonymous Anonymous said...

salam hanoz ham bavaram nemisheh... man hanoz to khatereha va ghalame to jaei daram az khondane matnhat roham tazeh shod mamnon

15:52  

Post a Comment

<< Home

Google PageRank