4/22/2006

دختری به نام "میم" ........(2)


عکسش گوشه صفحه ست....دوستشو می گم....یه پسر جوون با موهای بلندی که پشت سرش بسته با بلوز سفید وکراوات قرمز......چقدر آشناست....خدایا......هر چه فکر می کنم که این چهره را کجا دیده ام به یادم نمی آید.....
ولی یه حس عجیبی بهم می دهد...نمی دانم چرا....شاید یک حس نوستالژیک قدیمی....چرا؟...نمی فهمم......
شروع می کنم متن هایی رو که نوشته یکی بعد از دیگری خوندن....خدایا حتی اینها هم آشناست.....
چیزهایی که گفته....مفاهیمی که راجع بهش حرف زده.....انگار همه رو قبلا بارها شنیدم......
بعضی از لینک های دیگه رو کنار صفحه کلیک می کنم و شروع می کنم به خوندن......و باز هم همون آشنایی .... تا اینکه می رسم به یک شعر کوچیک به اسم "ماجرا" یا یک همچین چیزی......زیرش متن شعر با صدای خود نویسنده لینک شده.......کلیک می کنم....مدتی طول می کشه تا دان لود بشه ، بلاخره صفحه ای باز می شه و متن شروع می کنه به خوندن:

"تو ماجرایی هستی که آغاز نمی شود و ماجرایی هستی که....."

و من سر جام میخکوب می شم......!

خدای من .....اینکه.....اینکه .....صداش....صداش...و تازه می فهمم که حتی تیپ و قیافش.....خدای من....تمام تنم داره می لرزه....مدل شعر خوندنش و حتی نوع شعرهایی که می خونه عین .......

تمام خاطرات اون سالها میاد جلوی چشمام.....روز اولی که دوتاییشونو با هم دیده بودم.....روز اولی که میم عکسش رو بهم نشون داد....اون روزهایی که برای با هم دیدنشون لحظه شماری می کردم...وقتی واقعا احساس کردم که عاشقشون شدم.....وقتی برای مراسم عقدشون از خوشحالی گریه می کردم و دو تا کلمه اسمشون رو درشت و پفکی رو کاغذ آچار کشیدم و رنگ آمیزی کردم و بهشون کادو دادم.....وقتی با هم بیرون می رفتیم.....وقتی خودم رو کشته بودم تا به دوستام نشونشون بدم....وقتی تو دفتر عقایدم نوشتند......
و 2 سال بعد وقتی پشت تلفن با الف گریه می کردم و می پرسیدم که آخه چی شد؟....اون همه رنگ و اون همه ستاره کجا رفت؟....و وقتی الف گریه می کرد و می گفت :هیچ جا!.....من هنوز همون قدر دوستش دارم ولی نمی شه بهار....به خدا نمیشه....واقعا نمی تونم.....
و وقتی تو دفترم نوشته بود: ....
"سلام....
حالم خوب نیست و ملالهایم آنقدر زیادند که نه دستم به قلم می رود نه دلم با هیچ زیبایی بی دریغی اندکی می لرزد.
گم کردن نگاههای آشنایانم، راه خانه های بی ریای دوستانم، صفای اندک دستانم که هر محبتی را بدون
لحظه ای تامل در خود می فشرد، و دلم که گاهگاهی برای غم دیگران می تپید، دیگر برایم قراری نگذاشته.
حالا در این اندک زمان مانده به قرار موعود جدایی برای عزیزم می نویسم که آرزوی من ماندن بود و شمردن ستاره های بی شمار دوستی....."
..............................

و بعد تا روزی که دیگر ندیدیمش.......هیچ کداممان.....و همه چیز تمام شد!

بغضم را به یاد تمامی این خاطرات و کودکی ها قورت می دهم و از خودم می پرسم چرا؟.........چرا همیشه آدمهایی که یک نفر انتخاب می کند اینقدر شبیه همند؟(لااقل از نظر ظاهری)....آیا نباید انتخاب آدمها را بپذیریم و به آن احترام بگذاریم.....؟
ادامه دارد...

8 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام
خوب شد كه ادامه داره!!!!ولي به نظر من اينم از اون تابوهاست!!!!نبايد زياد در موردش حرف زد
مرسي از نظرم

10:38  
Anonymous Anonymous said...

شاید از نظر ظاهری کمی...اما من که شباهتی نمی بینم ..یه طرف یه آدم پر از شعار رو می بینم پر از حرف های قشنگ واسه دیگران ولی پر از بی توجهی به اصل و اون طرف، بر عکس یه آدم بدون هیچ برخوردِ از عمد، جذب کننده ای برای دیگران و پر از جذبه و توجه به اصل..نمی دونم متوجه میشی یا نه ...من از درون نگاه می کنم و دیگری از بیرون...فقط دارم نگاهم رو میگم، نمی خوام راجع به اشتباهات هر دو سمتِ یه داستان تموم شده حرف بزنم...باهات موافقم که تو یه نگاه کلی مایه ی انتخاب شاید شبیه به هم بود...حرف زیاده...این رو هم می دونم که شخصیت ثابت داستان هم خیلی تغییر کرده و خود این هم بی تاثیر نبوده

11:31  
Anonymous Anonymous said...

اینجا چه خبره؟ یکی به منم بگه:(

09:24  
Anonymous Anonymous said...

به نامی:
چی چه خبره؟........چی رو نمی فهمی؟........هان؟

22:30  
Anonymous Anonymous said...

یعنی من هیچی نوفهمم!!!!!!!!!

13:38  
Anonymous Anonymous said...

سلام! میمت جالبه!منهم یه میم دارم شاد باشی

19:38  
Anonymous Anonymous said...

ey kash mitavanesti befahmi ke in rozha dostst daram ra ghaliztar az ghabl ada mikonam va ey kash mifahmidi ke in tanha karist ke az dastam bar miayad...

13:50  
Anonymous Anonymous said...

man amokhteham gosh fara daham be sedaei ke ba man migoyad in lahze che chiz be man hedye khahad dad nayamokhteham gosh fara dadan be sedaei ke bivaghfe ba man dar sokhan ast ke man be in lahze che hedye midaham...ma hamamon eshtebah mikonim vali azat mamnonam ke in lahze ro baram javdane kardi bahar jan

23:25  

Post a Comment

<< Home

Google PageRank