4/08/2006

انسان بی نقاب

- ببین! نگاهم کن!..........خوب نگاهم کن......می بینی؟........هیچ نقابی در میان نیست.........من آنچه را که هستم بدون هیچ ترسی به تو می نمایانم تا ببینی....حتی خود ترس هایم را........حتی بدی هایم را......عمیق ترین رذالت ها و پستی های درونم را..........من انسان صادقی هستم.........بین حرفم و آن چیزی که می گویم کوچکترین تفاوتی نیست..........من آن قدر با تو صادقانه سخن گفته ام که امروز به خودآگاهی درونی دست یافته ام..........سخن گفتن صادقانه من از خود به من قدرتی داده تا خود را ببینم و خویشتن را همان طور که هست بپذیرم.......بنابر این من حتی با خود نیز بسیار صادقانه رفتار می نمایم.....نگاه کن چگونه سخن می گویم؟............راحت و بی پروا........به تو می گویم مرا ببین.......ببین که چقدر رذل هستم.......دیروز آنچه به تو گفتم از روی بدی بود، نمی توانستم ببینم که حالت خوب است و زندگی به کام توست، برای همین ان کار را کردم تا تو نتوانی به انچه میخواهی برسی..........(می بینی میتوانم چقدر صادقانه با تو سخن بگویم؟) ..........راستی یادم رفت بگویم دفعه پیش که فلانی را دیدم عمیقا به او حسادت کردم.........دلم میخواست به او فحش بدهم.... با خود اندیشیدم که چقدر آدم پستی هستم.......آری براستی من انسان بد و پستی هستم(می بینی چقدر راحت به خود انتقاد می کنم؟)......من انسان رکی هستم ......اگر چیزی در درونم باشد راحت به تو می گویم......راستی تو چرا اینقدر دماغت دراز است؟.....همیشه از آن دو پره اش که موقع خندیدن گویی در حال بال بال زدن بوده اند متنفر بوده ام......... راستی تو چرا اینقدر ساکتی......آیا از من سوالی نداری؟.....راحت باش......اگر سوالی داری بپرس......مطمئن باش که در نهایت صداقت به ...

- صبر کن جان دلم .....کمی صبر کن........لحظه ای سخن نگو.........کمی عمیق تر.......اندکی عمیق تر............آیا میتوانی این نقاب
بی نقابی را بر چهره خود ببینی؟

6 Comments:

Anonymous Anonymous said...

to bedone neghab?
behtareh migofti daram zor mizanam ke...

21:55  
Anonymous Anonymous said...

هیچ کس پیش از این مرا ندیده بود،/و اکنون دیده می شوم./لاله ها به سمت من /و پنجره پشت سرم،می چرخند./آن جا که روزی نور به آرامی پهن می شد/و به آرامی از میان می رفت/و من خود را می بینم:/خوابیده، مسخره، مثل سایه ای تکه تکه /مابین چشم خورشید و چشمان لاله ها،/و بی هیچ چهره ای./من خواسته ام که خود را محو کنم،/لاله های جاندار، اکسیژنم را می بلعند...»سيلويا پلات

در نظر بازي ما بيخبران حيرانند
من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

08:55  
Anonymous Anonymous said...

inhame rezaalat ro az koja avordi?
mano bebin cheghad razl nistam!
na hasoodi mikonam, na fek mikonam damaaghe kasi deraze!
enghade khoobaaaaam:)

09:24  
Anonymous Anonymous said...

همين صداقتت ما رو بيچاره كرد

09:31  
Anonymous Anonymous said...

mibinam ke peighamai ro ke dust nadari pak mikoni.omodvaram hadeaghal yavashaki beheshun fekr koni o khodet ro bishtar az in gool nazani

11:07  
Anonymous Anonymous said...

به آنونیموس دومی:
من اصلا بلد نیستم این جا پیغام ها رو پاک کنم....اگر اون آنونیموس اولی هستی که پیغامت این جا هست......اگر هم اون نیستی پیغامتو دوباره بذار چون نرسیده !.......لطفا ازین به بعد هم فکر نکن اگر چیز بدی بخوای بگی باید با اسم ناشناس بیای این جا....مطمئنا من مثل یک انسان طبیعی ازین که آدما باهام موافق باشن خوشحال تر می شم ولی نه اینکه بخوام کله آدمای مخالف رو بکنم و از زندگیم حذفشون کنم و اصلا نخوام که حتی حرفاشون رو بشنوم........مطمئن باش که اگه این جا فحش هم بدی من پیغامتو پاک نمی کنم.......اینو بهت قول می دم..میتونی امتحان کنی!

11:45  

Post a Comment

<< Home

Google PageRank