5/09/2006

حذف!





(گریه….گریه …..گریه…. نشست رو خاک)

- ای جلال جان …..ای جلال جان (گریه… گریه… گریه)
ای جلال جان من فدای تو بشم جلال جان…….ای جلال جان قربون شکل ماه تو بشم….(هق هق…..هق هق ….هق هق)……….ای جلال جان کجا رفتی منو تنها گذاشتی؟…….ای جلال جان من فدای تو بشم……..من چی کار کنم؟……من چی کار کنم؟(بلندتر)……من چی کار کنم؟(خیلی بلندتر)……….من چی کار کنم حالا؟( ضجّه…………..)......ای جلال جان نمی دونی چه قدر سخته……من تنها شدم جلال جان……….(پسراش بغلش می کن…….بهش آب می دن…..کمی خرما….نمی خوره!)
***
حالا آروم شده!....دوباره یادش رفته……..دوباره این زن باور نمیکنه حذف شدن نزدیکترین فرد زندگیشو ….و من خوشحالم از این مکانیسم حمله های با فاصله آگاهی……و اگر قرار بود در تمام لحظه ها این قضیه رو عمیقا باور می کرد قطعا نابود می شد!..........آروم شده ……….به شونه پسر بزرگش تکیه داده……آب میخوره..خرما میخوره…….تا دوباره اتفاق بعدی: عکس شوهرشو میارن میذارن جلوش!..... و دوباره هجوم
" باور" و دوباره هجوم " آگاهی" ……میدونم الان برای هزارمین بار در طی این هفت روز دوباره دلش هری ریخته پایین:

- ای وای….ای وای…ای وای….(نگاه میکنه……نگاه میکنه و نفس نفس میزنه….دوباره گریه گریه گریه…..میخوابه روی خاک ….با دستاش مدام از پایین تا بالا رو لمس می کنه….مرتب….مدام…و ضجه های عمیق تلخ)……..
***
حالا دوباره آروم شده.......دوباره ساکته........دوباره این باور سنگین وحشی بی رحم از تو کلش اومده بیرون......دوباره بهش استراحت داده.....حالا گریه نمیکنه.....فقط نگاه میکنه....یک نگاه وهم آلود که انگار داره میپرسه: چه اتفاقی افتاده؟.......من برای چی اینجام؟............این آدمای سیاه پوش دارن چیکار میکنن؟.....
و بعد اتفاق بعدی: مسئولین بهشت زهرا بی تفاوت چند تا سنگ موقت آوردن رو قبر های مختلف می ذارن و بعد چون می بینن دور این قبر شلوغه سنگشو یه خورده اون طرف تر میندازن روی زمین و می گن: "خانم هر وقت داشتین می رفتین اینو بذارین رو قبر".....(وای خدا میدونم الان چه اتفاقی قراره بیفته!)

همین طور آروم آروم تو حالت نشسته می ره طرف سنگ.....بهت زده ست:
- این چیه؟.....
- (پسرش زیر بغلشو گرفته، کاملا داره حمایتش میکنه:) چیه مامان جان؟عزیزم؟.....مشکلی نیست!....این موقته....بعدا سنگ بهتر میذاریم!
- نه!...نه!......این چیه؟....سنگ چیه؟.....این راسته؟.....

نمی فهمن....نمی فهمن که این اسم رو دیده: "جلال الدین پیرزاده"......و نسبت به شکل این اسم که سالها باهاش خاطره داره حساسه.....اسمیه که سالها دیده....سالها نوشته.......به عنوان شوهرش......به عنوان مهمترین فرد زندگیش.......شکل این اسم با خودش عاطفه داره و حالا چطور ممکنه اسم به این مهمی رو روی سنگ قبر...یه سنگ قبر واقعی بذارن جلوش.......دیوونه شده....داد میزنه....ضجّه میزنه: من چی کار کنم؟...... نه شما بگین من چیکار کنم؟... تمام زحمتای من هدر رفت....هی گفتیم بهتر شده ....بهتر میشه....2 سال تمام گریه نکردم گفتم روحیش خراب میشه.....این همه این ور بکشش اون ور بکشش.....(داد میزنه دستشو محکم میکوبه رو زمین:)
سنگ چیه..... این حرفا چیه؟.......(و ضجّه ....ضجّه.....ضجّه!).....من تنها شدم....ای خدا تو چقدر بیرحمی....

***


ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی
ای کاش که صد هزار سال از پس خاک چون سبزه امید بردمیدن بودی

10 Comments:

Blogger M said...

اگه معتقد نبودم که تعریف و تمجید قاتلِ روحه، الانه کلی ازت تعریف می‌کردم. کلا تعریف‌ها جدی نگیر و همیشه همینقدر خوب بنویس. :)

01:05  
Anonymous Anonymous said...

یه فلش بک ...نه نیست ..نیست...نیست...دی شب یه خانومی از طبقه ی هشتم خون مون خودش رو پرت کرد پایین....یکی حذف میشه یکی خودش رو حذف می کنه...چی جوری میشه که شادی اصلن دیگه وجود نداره؟

07:51  
Anonymous Anonymous said...

سلام پرتوووووو
كجايي بابا؟؟؟
من هنوز بعضي وقتا اون غيرت متن قبلي مي گيرتم ولي ول مي كنه
حمله هام كمتر شده!!!!!زيرزبوني مصرف مي كنم


در مورد اين متنت يه يكي دوهفته پيش داداش امير بروجرد
تا يكي دو هفته هنگي اصلا

شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد


اوه اوه اوه
بازم گرفت
آخه...ي مگه خودت ....ي

10:10  
Anonymous Anonymous said...

امید بردمیدن، دغدغه ی یه وجوده

نیست که بشیم معلوم نیست خواستمون چی میشه...

13:23  
Anonymous Anonymous said...

به نامی:
نیست شدن؟.....این فقط یکی از احتمالات موجوده.....ممکنه درخت بشی عزیزم....سوسک شی.....صندلی شی یا با پا تو جهنم آویزون شی و یا....

19:40  
Anonymous Anonymous said...

marg eine ye sifone ke hame chio ba keshidane ye tanaab be darune faazelabi mikeshe ke por az buye taafone

08:44  
Anonymous Anonymous said...

من نمی تونم تصور کنم بعد از مرگ اتفاقی برامون بیفته که با ساختارهامون جور نباشه.
نه ساختاهای اینجاییمون، همون ساختارها یا وضعیتی که بعد از مرگ در صورت نیست نشدن پیدا می کنیم

درست مثل هستیمون تو این دنیا
در حالت بهنجارش، کسی تو وضعیت نامتعادلی نیست. جهان با ما هماهنگه و ما با جهان. وجود بعد از مرگ هم برای من همچین حالتی داره.

08:40  
Anonymous Anonymous said...

به نامی:
جالب بود حرفت برام....

09:07  
Anonymous Anonymous said...

مرگ سفر از روی زمین به زیر زمین!

09:59  
Anonymous Anonymous said...

chizi nadaram vase goftan! in linkam 2 hamun maiehast! http://corpse.x-zone.lv/?opt=face

17:42  

Post a Comment

<< Home

Google PageRank