8/16/2006

مادری...!



به جسم خود نگریستم و دیدم که زن هستم.

انسانی از نوع زن، از جنس مادگی.
دیدم که اعضایی را با خود سالیان دراز است که می کشانم و سالهای دیگر نیز خواهم کشید که وظیفه اصلی و نهاییشان جز رشد و بالیدن یک طفل نیست ...

روی سخنم با طبیعت بود، ازو پرسیدم: ای زمینه زندگی! تو که برایم این اعضا را مهیا کرده ای و مرا واداشته ای تا سالیان سال آن ها را با خود حمل نمایم، هیچ گاه از من پرسیده ای که آیا اصلا می خواهم مادر بشوم یا نه؟
آیا هرگز از آن طفل کوچک خواهی پرسید که موجودیت خویش را در این جهان بی معنا که بر او هدیه کرده ای می خواهد یا نه؟. مرا ندیده و نشناخته برایم سور و سات مادری بر پا کرده ای و به انتظار نشسته ای تا کی سر اطاعت بر دامان تو فرود خواهم آورد؟

روی سخنم با طبیعت بود. به او گفتم: ای بستر حیات! آیا می دانی که تو برایم مهیا کرده ای که این سال ها، همین سالهایی که پر شتاب و بی وقفه می گذرند، بهترین زمان کودک پروری جسمم باشد و سالم ترین طفل را از خلال دردی که خواهم کشید به زندگی هدیه دهم؟

و اما امروز خوب نگاهم کن: آیا از کودکی می خواهی که کودک دیگر بپروراند؟

هر ماه مرا مصرانه می خواهی تا امرت را به گوش بگیرم و خود را به امواج وحشی غریزه ای که در وجودم کاشته ای بسپارم و نطفه ای از هستی بیافرینم و اما هر بار به سزای نافرمانیم مرا به خون می نشانی و شانه های بی رمقم را زیر سنگینی دو عضوی که تنها می باید چند صباحی غذایی برای طفلی نادیده و ناشناخته بیافرینند، سالیان سال به بیگاری می کشانی ...

روی سخنم با طبیعت بود. به او گفتم: ای خدای زندگی ها و مرگ ها! نگاه کن که مردمان امروز چگونه شهد شیرین هم آغوشی را که به شکرانه تداوم بودنت به آنان هدیه کرده ای، می مکند و حتی تفاله ای از هستی را هم برای تو به ارمغان نمی آورند ... قصد تو جز فریفتن آنان نبود و اما امروز تو خود فریفته شده ای.

طبیعت پاسخی نگفت!
روی سخنم با او بود. سرش فریاد کشیدم: ای بلاهت پر زور، ببین که چگونه جا مانده ای!
چگونه! چگونه! از خط زمان و از حرکت پر شتاب این تکامل ناگزیر... و ببین! و هستی خود را در خطر ببین!
ابزار تولید حیات، انسانیت مرا دیگر کفایت نخواهد کرد. امروز مرا جان و روان نویی می باید و نوری و رنگی...
قوایی تا سنگینی تعارض ها و تناقض ها را بر دوش کشد،
شعوری که تعادل را از میان قطب های بی پایان دو سر در یابد،
شوری که رنج های بی نهایت را سهل گرداند
و نگاهی تا بودن پرسعادت امروز را بیافریند.

تداوم هستی تو امروز، تنها در گرو حرکت توست، به همراه بالندگی من جلو بیا و یا بی من باقی بمان، بر بستر خود آسوده بمان و بدان که عدم، تنها نهایت ناگزیر تو خواهد بود.

و ببین ........... و هستی خود را در خطر ببین.......

ابزار تولید زندگی، انسانیت مرا امروز

دیگر کفایت نخواهد کرد ...

19 Comments:

Anonymous Anonymous said...

معرکه بود

12:57  
Anonymous Anonymous said...

همون كه ناميه گفت
همين

13:17  
Blogger M said...

بعضی وقت‌ها از دستِ خودم لجم می‌گیره که به چیزی که معلومه خوبه بگم خوب. حالا هم از دستِ خودم لجم گرفته. :D

23:47  
Anonymous Anonymous said...

خیلی خوشم اومد ...شاید این از اون دست نوشته هایی بود که دوست داشتم من می نوشتمش... سر خوش باشی

18:16  
Anonymous Anonymous said...

فکر کنم یکی از قابلیت های وبلاگ و وبلاگ گردی این باشه که می شه تا حدی فقط به خوندن و خونده شدن بسنده کرد. حقیقت من میثمو می شناسم و به واسطه میثم دوستای خوبشو... منم چیز زیادی از شما نمی دونم. فقط بهار و بهارنامه:D

12:50  
Anonymous Anonymous said...

زود باش بهار جون م تمام طبیعت نشستند منتظر لحظه ی شروع تو !!! این هم بی ربط نامه ترش:دی روز از اداره که اومدم همچین کدبانو بازی در اوردم کلی خرید کردم بعد کیک درست کردم و لازانیا و سوپ بعد خونه رو تمیز کردم و کلی لباس با ماشین و کلی هم با دست شستم و ...بالاخره بعد همش جلوی چشمم به طور واضحی تصویر مادر بود یعنی دیگه فرض کن حتا توی مایه کیک هم مادر رو کاملن تصویر می کردم.این داستان ها هم ادامه ی داستان مادر شدنه!!و البته زن بودن فکر می کنم

07:48  
Anonymous Anonymous said...

كجايي پس باز از به تا را و اما ه

و اين سوال جاودانه بر تارك دنيا ماند كه:بوث يا بوث؟

12:04  
Anonymous Anonymous said...

ميدوني ... اگه قرار باشه كسي از اين قضاياگله كنه, اون زمينه چون به اندازه يه عمر هزارساله داره مورد كاشت و برداشت قرار ميگيره و ميپرورونه ولي هميشه با بيرحمي باهاش رفتار ميشه , اگه كسي قرار به سوالا جواب بده , اون در اولويته

18:26  
Anonymous Anonymous said...

بهار جان چقدر عالي مينويسي

18:12  
Anonymous Anonymous said...

شما به چي ميگين احساسات عميق!!!!!!انساني؟؟؟؟

08:31  
Anonymous Anonymous said...

به علی :

شما یعنی کیا؟....باید اینو بدونم تا به این سوالت جواب بدم

13:20  
Anonymous Anonymous said...

منظورم "تو"بود!!!!فكر نمي كردي انقد با ادبما!!!!نوكردم

09:15  
Anonymous Anonymous said...

تو واسه من در مورد احساسات عميق انساني كامنت گذاشته بودي خواهرم

10:46  
Anonymous Anonymous said...

به علیرضا:
جوابتو تو وبلاگ خودت دادم.برو بخون

12:05  
Anonymous Anonymous said...

اودي

12:15  
Anonymous Anonymous said...

آن داغ ننگ خورده که می خندید بر طعنه های بیهده من بودم گفتم که بانگ هستی خود باشم اما درغ و درد که زن بودم..

10:33  
Blogger Konar said...

من موفق نشدم که بازش کنم:(

14:46  
Anonymous Anonymous said...

hi.khobeeeeeeeee

13:21  
Anonymous Anonymous said...

salam baharie azizam
tabiat jamee mardom dolat
hata man o to
hame hame haghe zan ra nadide migirim
Bebin chetori bayad tavane oghdeye jensye hezaramn marde teshneye rabeteye jensiro pas bidim
bebin chejoori zire sanginiye manto o roosarie siyah chejoori tomeye harzegiye cheshmaye marda mishim
Gonahe mano to in nist ke zan zadeh shodim
Gonahe mano to ine ke mazloom vaghe shodim
Bahare azizam
ki mitoone befahme darde toro va darde mano ???????
Hata darsade balayee az zanane in jamee nemikhan dardeshoon o bebinan
gharnhast ke amaje zolmo setam mardan bar sare mano to bidad mikone
va javebe haghkhahanham
milehaye zendane evine
na tnha Iran balke dar tamame gooshe kenare in daryaye portalatom mardanegi
hamin boode o hast
khooshhalam ke weblogamo donball mikoini
hamraham bash
ba to dar ye masiramhttp://kati_hkz.persianblog.com/

13:07  

Post a Comment

<< Home

Google PageRank